۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

پارک شهرآرا، گوشه ای برای نردبازان

پارک شهر آرا
تهران، بزرگراه آل احمد، خیابان آرش مهر

***

تهران که میبینی، همان دارالخلافه دو قرنی است که خیابان دارد و خانه و مغازه. کوچه به کوچه هم که بروی همین است و میدان به میدان هم همین. شده انگار اینگونه که این تهران اصلا جایی نداشته باشد برای چیزی یا کاری! دلی نمانده برای کسی و حوصله نمانده برای کاری. چه رسد به اینکه در بروی از سیلاب اتولهای فولادین جاری در خیابانها و برسی خانه ای و نفسی چاق و چایی دم و احتمالا تخته نرد!

اما ...

یک گوشه از این تهران دارالخلاء انگار کنده شده از بقیه! نه که بوق ماشین نمی شنوی و دود به حلقت نمی رود، نه! خدا را شکر هر جایش که بچرخی همین آش است و همین کاسه! اما در همین هوای دودزده کنجی هست کمی ساکت تر و با صفاتر به نام پارک شهرآرا.
ضلع شرقی پارک، جایگاه همیشگی بزرگان.

این پارک 40 ساله، شمالی دارد برای بازی کودکان و میانی دارد برای نشستن پیران و جنوبی که از همه بهتر است. جنوب پارک که قدم زنان بروی، مردمی می بینی که سوار وسایل ورزش شده اند و سواری می گیرند جهت سلامت بدن. آن سوتر - دقیق بگویم - در جنوب شرقی پارک مردم جمع شده اند و انگار معرکه گیری نشسته به سرگرم کردن عابران و گذرندگان. باز جلوتر که می روی انبوه تماشاچیان را سر سفره تخته نرد و شطرنگ می بینی. همان جا را می گویم که میزهای پینگ پونگ هست برای نوجوانان و میز شطرنج برای بزرگسالان و نیمکتهای بسیار برای تخته بازان.

یک گوشه بهزاد نشته و رجز می خواند برای آقای عادلی که: «تمرینم نکردی که بابا! ... اینجوری می خوای بازی کنی برم نوه ات رو بیارم که هم بابا بزرگشو ببینه و هم بتونی ازش ببری ...» لاکردار از بچه خودش هم مایه نمی گذارد که! آنسوتر آقا محسن است و علی آقا که تاسریز به دست، به شدت و حدت مشغول بازی اند. سلام هم حق نداری بکنی که تماشاچیان چشم غره نروند برایت! همین ... بایست و نگاه کن، بلکم کمی یاد بگیری.

تصویر از من نیست، ولی بسیار زیباست. حیفم آمد اینجا نباشد.
آقای کازرونی هم که نشسته با جناب سرهنگ و خیلی دوستانه بازی می کنند سر نمی دانم چه ...! یا آب میوه است قاعدتا، یا خیلی جدی به رسم قدیمشان سر پولهای کلان. این دو نفر، - نه که خیلی تخته بازند و از همه می برند - کسی نیست که بازی کند با ایشان. نشسته اند و وقت را می کشند با هم و شنیدن کری خواندنشان دیگر خیلی صفا دارد. حرف هم بزنی جوابی نمی گیری انگار نیستی در این عالم. همه دنیا جمع شده در همین دو نفر و بازی دراز  که خیلی هم بازیکن دارد در این پارک. خوب است که جناب سرهنگ دیده ما را قبلا چند باری و تاس می چرخاند در دست که: «ببینم تو هنوز می نویسی از تخته نرد؟» وقتی را می گوید که سه کنجش کرده بودم روی نیمکت اختصاصیش و سوال پشت سوال که «... جناب سرهنگ، بازی گلبهار چیه؟ محبوس بلدید بازی کنید؟ قانون تاس بزرگ را شما قبول دارین؟ به نظر شما دست به مهره حرکته؟ حتان چی؟ حتان بازی کردین؟» سر آخر هم این می شود که بگوید: «چه حوصله ای داری آقا جان. اینجوری بازی یاد نمی گیرن، بیا بشین یه صد دست بباز تا یه کم یاد بگیری...»

اینکه این همه مو داشته، بنده هستم. دریغا که که مو هم به سرمان نماند!
خلاصه اینکه در این همجوش آدمها، می توانی همبازی پیدا کنی که با تو تخته نرد ببازد به قصد تفریح یا زبانم لال قمار یا حتی قربه الی الله! شاید هم بردی و حریفانت زیاد شدند برای بازی های بعد. شاید هم باختی و دیگر کسی تحویلت نگرفت تا ... بروی و بازی یاد بگیری و وقت بقیه را نگیری! اینجا تخته حرمتی دارد و هر کس برایشان تخته باز نیست! فقط حواستان باشد.

سری بزنید به شهرآرا بد نیست. کنجی آرام برای نرادان و شطرنج بازان که ساعت کاریش از صبح ناشتا شروع می شود و تا شام نیمه شب ادامه دارد.

بد نیست. دیدن دارد حداقل ... سری بزنید.

***

پ.ن. گزارشی بود از پارک شهر|آرا به سال 1387 که خودم تهیه کردم و در انجمن تخته نرد ارائه کردم. در آن سالها به دنبال اصطلاحات و قوانین تخته نرد ایرانی پای صحبت هر که اطلاعاتی داشت و در اختیار می گذاشت، می نشستم. این گزارش یادگار همان روزهاست. بعضی تصاویر از من نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر